محل تبلیغات شما



گفت نمیخواهی به نی مثل خودت کمک کنی؟ گفتم چرا ولی کاری از من برنمیاید. نی مثل من کارشان این نیست که کاری برای هم بکنند. نی مثل من توی تاریخ گم میشوند و اثری ازشان نمیماند. مدال های ما را به اسم آدم های دیگری میزنند. آدم هایی که وطن و تاریخ شان را روی کولشان این طرف و آن طرف نمیکشند و انگلیسی سلیس و دلنشینی دارند. گفت بعد از پنج سال که به شهرش برگشته دیگر هیچ چیزش مثل قبل نبوده. خواستم بگویم آدم ها مرده بودند؟ جنگ شده بود و روی ویرانه های خاطراتت
کاش نوشتن بتواند مثل گذشته آرامم کند، آبی بر آتشم بنشاند، این خنجر را از قلبم بیرون بکشد. این روزها از خودم زیاد میپرسم که با خودت چه کرده ای؟ چرا دیگر هیچ چیز شبیه گذشته نیست؟ چشمه ی خروشان درونم، شور و شوقم برای تغییر و زیر و رو کردن دنیا کجا رفته است؟ هر چه بیشتر باور کنی که شنا بلد نیستی زودتر غرق میشوی. من این را تازگی ها فهمیده ام که دانستن نجات دهنده ی هیچ کس نبوده است. دانستن فقط شاید آدمی را از ترس رها کند،‌ آرامشی بنشاند در دلت که خب میدانی قدم

تبلیغات

محل تبلیغات شما

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

سينما تئاتر